پلّه پلّه تا ملاقات خُدا ؛عنوان کتابی است که درباره ی زندگی، اندیشه و سُلوک مولانا جلال الدین رُومی به قلم استاد،دکتر عبدالحسین زرین کوب در سال 1369 به رشته ی تحریر درآمده و توسط انتشارات علمی به زیور طبع مزیّن شده است. این کتاب با یک مقدمه و 11 قسمت در 394 صفحه تنظیم گشته. در قسمت 4 کتاب با عنوانِ: طلوع شمس ، نحوه رویارویی مولانا با شمس و پرسش و پاسخ بین آن دو را چنین شرح داده است، وصفی خواندنی و آموزنده:

اما آن روز، که با آن همه خرسندی و بیخیالی از راه بازار به خانه بازمی گشت، عابری ناشناس با هیئت و کسوتی که یادآور احوال تاجران خسارت دیده ی بازار به نظر می رسید، ناگهان از میان جمعیت اطراف پیش آمد، گستاخ وار عنان فقیه و مدرس پرمهابت و غرور شهر را گرفت، در چشمهای او که هیچیک از مریدان و شاگردان جرئت نکرده بود شعاع نافذ و سوزان آنها را تحمل کند،خیره شد و طنین صدای او سقف بلند بازار را به صدا درآورد.این صدای ناآشنا و جسور سوالی گستاخانه و ظاهراً مغلطه آمیزرا بر وی طرح کرد:

-صراف عالم معنی، محمد (ص) برتر بود یا بایزید بسطام؟

مولانای روم که عالیترین مقام اولیا را از نازلترین مرتبه ی انبیا هم فروترمی دانست و در این باره تمام  اولیا و مشایخ بزرگ گذشته را هم با خود موافق می دید ، با لحنی آکنده از خشم و پرخاش جواب داد:

-محمد(ص) سرحلقه انبیاست، بایزید بسطام را با او چه نسبت؟

اما درویش تاجرنما که با این جواب خرسند نشده بود بانگ برداشت:

-پس چرا آن یک سبحانک ما عرفناک گفت و این یک ، سبحانی ما اعظم شأنی بر زبان راند؟

. لحظه یی تامل کرد و سپس پاسخ داد:

-بایزید تنگ حوصله بود به یک جرعه عربده کرد؛(اما) محمد دریانوش بود به یک جام ،عقل وس خود را از دست نداد!!

. جوّی که در این لحظه به وجود آمده بود برای اطرافیان مولانا قابل تحمل نبود و سخن مرد ناشناس هیجان انگیز و جسارت آمیز می نمود. مولانا یک لحظه به سکوت فرو رفت و در مرد ناشناس نگریستن گرفت. امّا در نگاه سریعی که بین آنها ردّ و بدل شد، بیگانگی آنها تبدیل به آشنایی گشت. نگاهها به رغم آنکه کوتاه و گذرا بود اعماق دلهاشان را کاویده بود و به زبان دلها هرچه گفتنی بود به بیان آورده بود. نگاه شمس به مولانا گفته بود: " از راه دور به جستجویت آمده ام، امّا بااین بارگران علم و پندارت چگونه به ملاقات الله می توانی رسید؟" و نگاه مولانا به او پاسخ داده بود: " مرا ترک مکن درویش،با من بمان و این بار مزاحم را از شانه های خسته ام بردار!" مبادله ی این نگاهها سائل و قائل را به هم پیوند داده بود.»

( حال صرف نظر از پاسخ مولانا به شمس،اگر شمس این سوال را از شما می پرسید، چه پاسخی می دادید؟ )




مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها