وقتی با چشمان ترس به دنیا می نگریم به هیچ چیز و هیچ کس اعتماد نداریم.

تصور کنید که ذهن انسان هم مثل پوست اوست. وقتی به پوست سالم دست میزنیم احساس خوشایندی داریم. حالا تصور کنید که پوست ما زخمی شده و چرک کرده است اگر به پوست زخمی دست بزنید به آن صدمه میزنید پس سعی میکنید آنرا بپوشانید و محافظت کنید ،دوست ندارید کسی به زخم شما دست بزند چون آزار میبینید. 

حالا تصور کنید که همه انسانها دچار ناراحتی پوستی هستند هیچکس نمی تواند به دیگری دست بزندچون به او آسیب می رساند . همه زخم دارند پس زخم و درد و رنج عادی به نظر می رسد و ما فکر میکنیم روال عادی است . اگر همه انسانها زخم پوستی داشته باشند به سختی همدیگر را در آغوش میگیریم چون این کار دردناک است. بنابراین نیاز پیدا میکنیم که بین خود و دیگران فاصله زیادی ایجاد کنیم. 

ذهن بشری دقیقا به پوست زخمی و چرکین می ماند. هر انسانی جسمی عاطفی دارد که کاملا از زخمهای چرکین پوشیده شده است. هر زخمی با یک سم عاطفی چرکی شده. سم همه عواطفی که موجب رنج کشیدن ما میشود مثل نفرت، خشم، حسادت و غم. یک عمل غیر عادلانه زخمی را در دل ما میگشاید و ما با سم عاطفی واکنش نشان میدهیم . به دلیل باورهایی که درباره بی عدالتی و انصاف در سر داریم. ذهن به قدری سمی و پر از سم است که همه آنرا طبیعی میدانند . ولی عادی نیست. انسانها روحا” بیمار هستند و این بیماری ترس نام دارد. نشانه های این بیماری همه عواطفی است که موجب رنج بشر میشوند خشم نفرت حسادت و خیانت. 

وقتی ذهن بسیار ترسیده باشد و زخمها بسیار دردناک باشند رفتار روان پریشانه ظاهر میشود. و قطع رابطه با جهان بیرون بهتر و مطمئن تر به نظر میرسد. 

اگر بتوانیم وضعیت ذهنی خود را بیماری بدانیم راه مداوای آنرا میابیم. دیگر ومی ندارد که به رنج کشیدن ادامه دهیم. اول از همه به حقیقت نیاز داریم تا زخمهای عاطفی را بگشاید ، زهر آنهارا خارج کند وزخمهارا کاملا شفا دهد. باید کسانی را که احساس میکنیم در حق ما ظلم روا داشته اند ببخشاییم. نه به آن دلیل که لایق بخشایشند بلکه به این دلیل که ما خودرا بیش از آن دوست داریم که بخواهیم بهای آنرا بپردازیم. بخشایش تنها راه شفا یافتن است . میتوانیم احساس رنجش را رها کنیم و بگوییم دیگر کافیست من دیگر نمیخواهم قاضی بزرگی باشم که که علیه خود رای میدهم، دیگر نمیخواهم خودم را مورد آسیب و سواستفاده قرار دهم دیگر نمیخواهم قربانی باشم. 

وقتی خودتان را بخشیدید احساس طرد خویشتن در ذهن شما از بین میرود و پذیرش خویشتن آغاز میشود و عشق به خود با چنان شدتی رشد میکند که خود را همانگونه که هستید میپذیرید و این آغاز انسان آزاد است. بخشایش کلید آزادیست. وقتی کسی را ببینید بی آنکه واکنش عاطفی نامطلوب نسبت به او داشته باشد میفهمید اورا بخشیده اید. 

وقتی کسی به زخم قدیمی دست بزند و این شما را نیازارد میفهمید موفق به بخشیدن شده اید. حقیقت مثل تیغ جراحی دردناک است چون زخم هایی راکه توسط دروغ ها پوشیده شده اند باز میکند و شفا آغاز میشود. این دروغها را ما نظام انکار مینامیم . خوب است که نظام انکار داریم چون اجازه میدهد زخمهارا بپوشانیم و به فعالیت ادامه دهیم. اما وقتی دیگر زخمی نداریم یا سمی نداریم نیازی به دروغ گفتن نیست. چون دیگر ذهن سالمی داریم که مثل پوست سالم میتواند لمس شود بی آنکه آزار ببیند. 

وقتی ذهن پاکیزه سالم است لمس شدن برایش خوشایند است …. 

مشکل بیشتر افراد این است که مهار عواطف خویش را از دست میدهند آنگاه عواطف هستند که رفتارهای انسان را در اختیار دارند و نه برعکس. وقتی اختیار از دستمان خارج میشود چیزهایی میگوییم که نباید بگوییم و کارهایی میکنیم که نباید بکنیم. ما باید بیاموزیم که عواطف خویش را مهار کنیم … تا بهشت شخصی خویش را بیافرینیم .
فرازی از چهر میثاق

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها