به نظر این زبان شناسِ کلاسیک،اما فیلسوف مسلک آلمانی ؛ به خاطر این فریاد و این عصیان می بایست " چگوارای فرهنگی "لقب بگیرد. چرا که چگوارا با اسلحه اش پایه های امپریالیسم را نشانه واو با زبان وقلمش،بنیان های مدرنیته را هدف گرفته بود.

با هم عصیان او را بخوانیم و فهم کنیم:

 آیا نشنیده اید حکایت آن مرد دیوانه ای را که در روز روشن فانوسی برافروخت،به میان کوچه وبازار شتافت و پی در پی بانگ بر می آورد:" در جست و جوی خدایم!! در جست و جوی خدایم!!  "

(چون درآن حال بسیاری از آنان که به خدا باور نداشتند به دورش حلقه زده بودند، اوبسیار مضحک تر می نمود).

کسی پرسید آیا او گم شده است؟

دیگری پرسید آیا همچون کودکان راهش را گم کرده است؟

یا پنهان شده واز ما می ترسد؟

به سفری دراز رفته یا ترک دیار گفته است؟

سپس هیاهو کردند و خنده سر دادند.مرد دیوانه به میان شان پرید و چشم هایش را به آنها دوخت.بانگ زد:

 "خدا کجاست؟ " من به شما خواهم گفت:ما او را کشته ایم!!! ، شما ومن.همگی قاتلان اوئیم.

 اما چگونه چنین کردیم؟چگونه توانستیم دریا را تا آخرین جرعه بنوشیم؟چه کسی به ما دستمالی داد تا تمام افق را پاک کنیم؟چه می کردیم آن هنگام که این زمین را از بند خورشیدش رها کردیم؟

اکنون کجاست؟کجا سرگردان است؟ اکنون ما دور از همه خورشیدها در کجا راه می پوییم؟آیا بی وقفه در همه جهات،در پس وپیش وپهلو غوطه ور نیستیم؟آیا هنوز فراز و فرودی باقی مانده است؟آیا ما در یک هیچی بی انتها،آواره نیستیم؟ آیا نَفَسِ فضای تهی را احساس نمی کنیم؟آیا سردتر نشده است؟آیا شب دم به دم به ما نزدیک تر نمی شود؟و آیا محتاج آن نیستیم که در صبح دم فانوس برافروزیم؟ آیا هنوز هیچ چیز از سروصدای گورکنانی که خدا را دفن می کنند، نمی شنویم؟ آیا هنوز بوی تجزیه خدا را استشمام نمی کنیم؟

آری،خدایان نیز متلاشی می شوند:

خدا مرده است و مرده خواهد ماند وما او را کشته ایم».

ما سرآمد قاتلان،چگونه خود را آرامش خواهیم بخشید؟مقدس ترین وباشکوه ترین دارایی جهان،زیر چاقوهای ما جان سپرد!چه کس این خون را از دست های ما خواهد شست؟کدام آب می تواند پاکیزه مان کند؟چه آئین های کفاره و کدام بازی های مقدس را باید اختراع کنیم تا تطهیر مان نماید؟ اما آیا بزرگی این کار برای ما بیش از اندازه بزرگ نیست؟آیا نباید خودمان بدل به خدایان شویم تا شایسته آن جلوه کنیم؟ هرگزعملی بزرگ تر از این نبوده است وهر آن کس که پس از ما زاده می شود – به برکت این عمل-  به تاریخی برتر از همه تاریخ های تاکنون تعلق خواهد داشت.

(در این جا مرد دیوانه ساکت شد و نگاهی دوباره به شنوندگانش انداخت،آن ها نیز ساکت بودند وبا حیرت به او می نگریستند.سرانجام او فانوس را بر زمین انداخت وفانوس تکه تکه و خاموش شد.) سپس گفت:

بسیار زود هنگام آمده ام،هنوز زمان من فرا نرسیده است.این حادثه شگفت انگیز هنوز در راه و سرگردان است و به گوش مردمان نرسیده است. رعد و برق نیازمند زمان است،نور ستارگان نیز.اعمال اگرچه انجام یافته،اما برای دیده شدن و شنیده شدن محتاج زمان اند.این عمل از دورترین ستارگان نیز،از آن ها دورتر است وبا این همه (در حالی که) آن ها خود این عمل را انجام داده اند.

(بعدها نقل شد که در همان روز مرد دیوانه به زور وارد چند کلیسا شده و برای خداوند دعای آرامش ابدی خوانده است.وقتی که به بیرونش رانده و از او بازخواست کردنند،همیشه فقط در پاسخ گفته است:

این کلیسا ها آیا اکنون جز مدفن ها و گورهایی برای خداوندند؟»)

این عصیانگر وچگوارای فرهنگی کسی نیست جز: نیچه .



مشخصات

آخرین جستجو ها